در آستانه یک فاجعه بزرگ هستیم.
حکایت،حکایت زخم و بستر و بیماری نیست،
حکایت جراحت است ،
جراحتی در سینه ملیکه ی خدا،
غربت خورشید ولایت و تنهایی تنها خانواده ی اهل بهشت!
انسان چه می داند که داستان اَبانا آدم و اُمِنّا حوا در تکرر است!
تاریخ، ثبت لحظه لحظه جدایی انسان از بهشت است.
به راستی انسان چه آسان رانده می شوداز بهشت. گاهی به هوس گندمی و گاهی به شهوت سقیفه ای و آنگاه است که به میل استعلا و شور شمشیر، دشتی را به خون خدا آغشته می نماید.
حکایت، حکایت یک در نیست!
حکایت سوزاندن دروازه بهشت است.
حکایت پایمال چادر آسمان است ،
حکایت بستن دست خداست ،
حکایت ریسمان انداختن بر گردن آبروی خدا روی زمین است.
حکایت کشاندن صاحب خانه ی این دنیا بروی خاک کوچه هاست.
حکایت جسارت به مادر دنیاست.
نقل شکافتن پهلو و سینه جگر رسول خداست.
حکایت زخمی عمیق بر سینه محمد(صل الله علیه و آله) است.
حکایت تلافی شکستن لات و هبل و عزی است.
حکایت حسادت یک شهر است به ثلثی از فرزندان رسول خدا، به ششمین نفر از پنج تن ، به پدر یک سوم سادات جهان، بهمحسن ابن علی !
حکایت محسن نیست !
حکایت نرسیدن یک سردار دیگر است به کربلا !
یک عباس بزرگتر،
یک علمدار دیگر،
حکایت کم کردن زحمت حرمله هاست !
حکایت فدک نیست ، حکایت غصب تاریخ است ، غصب عالم ، غصب بهشت، حکایت تصرف حق خداوند است. حکایت تلافی روز نخست است. تلافی سجده ناکرده و رانده شدن ، تلافی انی اعلم و مالا تعلمون!
حکایت کوچه نیست ،
حکایت پیچیدن صدای سیلی در دالان تاریخ است ،
سیلی بر رخساره رضایت خدا،
افتادن گوشواره عرش برزمین ،
گم کردن راه خانه باضربه ای سنگین ،
شکستن غرور یک پسر در مقابل مادر،
خاکی شدن قواره ای از چادر سوخته پشت در،
خاکی شدن کفن یک مادر!
حکایت یک دهه و پنج روز نیست. این مصیب، یک ماضی استمراریست ، یک مضارع جاریست ! حکایت تعزیت داری همیشه تقویم است.
حکایت چشم انتظاری شش روز هر هفته است به امید روز هفتم!
حکایت انتظار یک جمعه پایانی است. وشروع زیباترین شنبه تاریخ!
و کاش حکایت آمدنش زودتر از انتظارهای بی جان ما باشد،
بیشتر از دعای فرج خواندن های بی اعتبار ما و بزرگتر از تعبیر های ناقص مان.
همین روزها ،
همین جمعه ها ،
همین جمعه!